شادى در ليبراليسم‏

هر ايدئولوژى، با توجه به جهان‏بينى و تعريفى كه از انسان و نيازهاى او دارد، راهكارهايى را براى دست‏يابى به اين هدف ترسيم مى‏كند؛ اما حصول موفقيت و تحقق شادى، خود تابعى از درستى و اتقان مبانى معرفتى و فكرى آن و راهكارهاى اتخاذ شده است. ليبراليسم، يكى از ايدئولوژى‏هايى است كه مدعى انحصارى تأمين شادى، بهروزى و سعادت براى انسان است و با ناتوان و ناكارآمد دانستن ساير ايدئولوژى‏ها در دست‏يابى به اين هدف، گرايش و روى آوردن به اين مكتب را تنها راه سعادت بشر مى‏داند.1
نوشتار حاضر، در صدد بررسى ديدگاه ليبراليسم، پيرامون شادى و راهكارها و ميزان موفقيت آن در تأمين اين هدف، در جوامع غربى است.
ليبراليسم
ليبراليسم )Liberalism(از واژه لاتينى Liberty، به معناى آزادى گرفته شده و در لغت به معناى اصالت آزادى يا آزادى‏مدارى است. تعريف‏هاى متعددى از سوى نظريه‏پردازان غربى براى اين موضوع ارائه شده است؛2 اما در يك تعريف جامع، مى‏توان چنين گفت: «ليبراليسم، مجموعه روش‏ها، نگرش‏ها، سياست‏ها و ايدئولوژى‏هايى است كه اساسى‏ترين هدف آن، فراهم آوردن آزادى هرچه بيشتر براى فرد است و اين مكتب، مبتنى بر فردگرايى است».3 ليبراليسم بر شالوده فردگرايى قرار دارد و در واقع، زاييده جنبش‏ها و گرايش‏هاى انسان‏محورانه رنسانس به بعد است. اين مكتب، با هر مانع آزادى فردى، دشمنى مى‏ورزد.
مبانى فلسفى و معرفت شناختى ليبراليسم را مى‏توان اين گونه بيان كرد:
انسان گرايى، فرد گرايى، عقل بسندگى، تجربه گرايى، علم گرايى، سنت ستيزى، تجدد گرايى، پلوراليسم معرفتى، پيشرفت باورى، فلسفه اختيار و اعتقاد به خود مختارى فرد انسان و عقيده به نيك نهادى انسان.4
شادى در ليبراليسم‏
«تجربه» در شناخت و «سود و لذت گرايى» در جهت گيرى، دو ركن اصلى ليبراليسم مى‏باشند و تبين دقيق ديدگاه ليبراليسم پيرامون شادى نيز مبتنى بر اين دو ركن مى‏باشد.
1. معرفت شناسى ليبرال‏
ليبراليسم، ابزار شناخت را محدود به «حس» و «عقل ابزارى» مى‏داند. بر اساس اصالت حس )Empirism(، ما فقط امورى را مى‏توانيم شناسايى كنيم كه با حواس ما قابل ادراك باشند و چيزى كه خارج از ادراكات حسى ما باشد، قابل شناسايى نيست.
مطابق اصالت عقل )Ratiaonalism(، هر چيزى را كه عقل ما درك كند، مى‏پذيريم و هر چيزى را كه عقل ما ادراك نكند، نفى مى‏كنيم. ما فقط در دايره عقل خود به اثبات و نفى حقايق عالم مى‏پردازيم. ابزار شناسايى ما، عقل است. عقلانيت ابزارى و فنى، محاسبه هدفمند ابزار كار، براى دسترسى به هدف (يعنى حداكثر سود) از طريق عمل قاعده‏مند و حساب‏گرانه است. «ماكس وبر»، رفتار را زمانى عقلايى مى‏انگارد كه اهداف شخصى معينى را دنبال كند و هدف از آن، «ابزار» باشد و نتايج ثانوى آن به شكل عقلانى در نظر گرفته و سنجيده شود. بنابراين، در ملاحظه اهداف و نتايج ثانوى عمل نيز بايد سنجش سود بشرى در كار باشد.5
از منظر ليبراليسم، اصل معرفت و حقيقت، موضوعى نسبى، متغير و غير قابل اعتماد و داورى است. «شناخت»، امرى كاملاً شخصى است؛ چنان كه اميال و هوس‏ها شخصى مى‏باشند. در معرفت شناسى ليبرل، كه اصالت، با تجربه و شناخت هستى است و عقلانيت دينى و فلسفى كاملاً بى‏معنى است، «واقعيت»، صرفاً همان «مادى» است و ارزش‏ها و مابعدالطبيعه، همه به نوعى غيرواقعى هستند.6
تعريف انسان به مثابه موجودى منفرد (ذره‏اى و اتميستى)، گسسته از جمع و جهان، غريب و سرگردان و به ويژه نفع طلب، جزء شالوده‏هاى معرفتى ليبراليسم و پيش‏فرض فرهنگ بازار آزاد سرمايه‏دارى است. در اين بينش، از «جان لاك» تا «بنتام»، همه به انواع و اقسام گوناگون، بر روى عنصر شادى و منافعى كه منشأ لذت مى‏شوند، تكيه كرده‏اند و همان شادى را كه گاهى علناً و به صراحت، مفهومى كاملاً مادى، حسى و غريزى داشت، مصداق واقعى مفهوم «سعادت» تصور كردند و سعادت را از مفهوم اخلاقى و متعالى خود تنزل دادند.
در اين رويكرد، «سرشت انسان»، معادل خواسته‏هايى نظير ثروت، مالكيت، قدرت، شهرت و شهوت مى‏شد كه شخص در خود مى‏يافت و بايد ارضا مى‏كرد و همه چيز مى‏بايد در خدمت افزايش ثروت و در نتيجه «افزايش شادى» در سطح خرد يا كلان قرار مى‏گرفت؛ زيرا، سعادت، همان شادى است و شادى بيشتر، محصول ثروت بيشتر است.7
«آنتونى آربلاستر» مى‏نويسد: «فرد از ديدگاه هابز، هيوم و بنتام، به اين مفهوم كه هدف‏ها و مقاصد خود را به حكم عقل برگزيند، عاقل نيست. به عكس، اين شهوات، خواهش‏ها، تمنّيات و بيزارى‏ها هستند كه به فرد، جان مى‏بخشند و انگيزه لازم براى حركت در سمت و سوى معينى را فراهم مى‏آورند. با قبول اين تلقى از پويش‏هاى بشر، عقل را فقط مى‏توان خدمتكار يا به قول هيوم، «برده» شهوات و خواهش‏ها قلمداد كرد».8
2. اصل سودمندگرايى و لذت‏جويى‏
«سود» )Utility(، واژه كليدى شناخت ليبراليسم است كه به معرفت، اخلاق، اقتصاد، حقوق و فلسفه سياسى غرب، جهت و هويّت بخشيده است. معرفتى به رسميت شناخته مى‏شود كه با محك تجربه، به سود منجر شود. در فلسفه سياسى نيز حكومت نبايد مبتنى بر عدالت و ارزش‏هاى دينى باشد؛ بلكه بايد در خدمت سود و شادى باشد. اخلاقى معتبر است كه فانى در شادى باشد. از ديدگاه انديشمندان ليبرال، با تكيه بر سرشت و علايق انسان، هدف جامعه، به حداكثر رساندن شادى و سود فردى است. انسان، مجموعه‏اى از خواست‏هاست كه بايد برآورده شود؛ مانند خواست شهرت، قدرت، شفقت، امنيت، مالكيت‏9 و تأمين اين خواست‏ها، منجر به شادى انسان مى‏شود.
«جان لاك»، فيلسوف بزرگ ليبرال، معيار خوب و بد و ارزش و ضد ارزش را لذت و شادى مى‏دانست. شادى، ميل برانگيز است و سعادت، چيزى جز حداكثر لذت نيست و آزادى، همان حاكميت اميال ماست. لذت، هر چه بيشتر، ممكن‏تر و در دسترس‏تر باشد، قابل تعقيب‏تر است.
«ماكياولى» كه تفكراتش امروزه دستورالعمل اجرايى نظام‏هاى ليبرال جهان است، معتقد است كه بايد به هدف كه تثبيت و گسترش سلطه و افزايش شادى است، دست يافت.
«دومندويل» معتقد بود كه «خودمحورى و سودطلبى»، گر چه رذيلت ناميده مى‏شود، اما به نفع جامعه است و بدون لذت‏پرستى، خودخواهى مادى، حرص، زياده‏طلبى، تكاثر و شهوترانى، زندگى متوقف مى‏شود. اگر مى‏خواهيد به جامعه خدمت كنيد، بگذاريد رذيلت‏هاى فردى، خودخواهى‏ها و ماديت‏ها، زيادتر شوند.
«ديويد هيوم» چنين معتقد است: شخصيت انسانى، چيزى نيست جز اميال و احساسات او. ارزش‏هاى بشرى را احساسات يا هيجان‏هاى بشر تعيين مى‏كند و ميزان اعتبار اصول اخلاقى، به ميزان سودمندى آنها بستگى دارد.10
«جرمى بنتام» در مكتب اصالت فايده )Utilitarianism(، خير و سعادت افراد را در افزايش ثروت و كالاهاى مادى مى‏داند. او در عبارت معروف خود مى‏گويد: «اولاً در برابر هر بخشى از ثروت در جامعه، بخشى از شادى و سعادت تكوين مى‏يابد؛ ثانياً از دو فردى كه ثروت نامساوى دارند، آن كه ثروت بيشتر دارد، شادتر است».11
بنابراين، افزايش ثروت، موجب افزايش شادى فرد و جامعه مى‏شود. بر اين اساس، رشد جامعه سرمايه‏دارى، از قرن هفدهم به بعد آغاز گرديد و انسان، به عنوان موجودى نفع‏طلب و مصرف‏كننده كالاهاى عقلانى، تصوير و از نظر اخلاقى موجه تلقى شد. در واقع، اصالت فايده و ليبراليسم، محصول تحولات فكرى بزرگ در چند قرن از تاريخ اروپا بود كه همگى از اومانيسم و نهضت اصلاح دينى، فردگرايى، سكولاريسم و... گرفته شده‏اند.
از نظر بنتام، تنها فلسفه وجود دولت اين است كه امكان تحقق حداكثر سعادت و شادى را براى حداكثر مردم فراهم سازد. از ديدگاه وى، بر طبق اصول اصالت فايده، نخست بايد شادى و سعادت شخصى و سپس شادى و سعادت ديگران و پس از آن بيشترين شادى براى بيشترين عده و سرانجام بالاترين حد ممكن شادى و سعادت جست‏وجو شوند. وظيفه اساسى قوه قانون‏گذارى اين است كه قوانينى وضع كند كه بر اساس آن، «لذت بيشتر را براى اكثر افراد فراهم كند».
«دو ساد»، يكى از معاصران بنتام است كه ميل جنسى را سرچشمه لذت و خوشبختى انسان مى‏داند. هوس‏هاى جنسى دنباله‏دار ساد، تا بدان حد مى‏رسند كه وصول به لذت يا ارضا، لزوماً با تهديد ديگران همراه مى‏شود و ديگران، وسيله‏اى براى تحقق اهداف فرد قلمداد مى‏شوند.12 وى اين مطلب را وارد منفعت‏طلبى فردگرايانه مى‏كند كه هر كس در پى كسب لذت است، بايد ديگران را وسيله‏اى جهت ارضاى تمنيات خويش به شمار آورد. اين روان‏شناس، عشرت‏طلبى خود را با هيچ مفهومى از شخصيت محك نمى‏زند. شخصيت‏هاى او، صرفاً براى لحظات لذت جنسى و احساسات فيزيكى زندگى مى‏كنند و به عبارت ديگر، آنها در جست‏وجوى خوشبختى‏اند و آن را همان احساس فيزيكى مى‏دانند و بدين ترتيب، تمام ممنوعيت‏هاى اخلاقى يا اجتماعى را ناديده مى‏گيرند يا به دور مى‏افكنند.13
از ديدگاه «جان استوارت ميل»، دولت دموكراتيك، مى‏بايد مسئوليت‏هاى گسترده‏اى را براى تأمين رفاه اجتماعى عموم و كاستن از شدت تعارضات طبقاتى بر عهده بگيرد. از اين ديدگاه، دخالت دولت، خود، جزئى از سياست ليبرالى است؛ زيرا هدف آن، رفع موانع ناخواسته‏اى است كه بر سر راه كوشش‏هاى سودطلبانه فرد پديد مى‏آيد.
وى بر خلاف بنتام، استدلال مى‏كرد كه هدف انسان، تنها شادى و لذت نيست؛ بلكه آزادى، شرافت و حيثيت آدمى، برتر از آن است. دولت، مؤسسه‏اى اخلاقى است و هدفى اخلاقى دارد كه همان پرورش فضيلت در فرد است. بر اين اساس، تعقيب شادى و نفع شخصى، بر خلاف نظر بنتام، به تأمين شادى و منفعت جمعى نمى‏انجامد؛ بلكه دولت بايد از طريق مداخله اقتصادى، از تأثير نابرابرى‏هاى اجتماعى بكاهد و زندگى را براى توده مردم تحمل‏پذير سازد؛ بنابراين، اصل «تأمين شادى و سعادت براى حداكثر مردم»، خود مستلزم دخالت اقتصادى دولت است.
در سير تكاملى نظريه ليبرال دموكراسى، در نظريه اصالت فايده بنتام، انديشه آزادى فردى منفى با اصل شادى و سعادت فردى آميخته شد و بدين سان، اصل آزادى با اصل برابرى افراد در برخوردارى از شادى و سعادت، تكميل شد. جان استوارت ميل هم با بيان ضرورت دخالت دولت در امورى چون تشويق آموزش و پرورش، نظارت بر وضع اجتماعى كارگران، تأمين بهداشت همگانى و...، بر تأمين آزادى مثبت به عنوان جزء اصلى ليبرال دموكراسى تأكيد كرد و سرانجام در قرن بيستم، دولت رفاهى پديدار گرديد.14
«كارل ريموند پوپر»، نظريه‏پرداز سرسخت ليبراليسم مى‏گويد: «هر كس بايد آزاد باشد كه به شيوه‏اى كه خود مى‏خواهد، دلشاد يا نادلشاد باشد؛ تا جايى كه شخص ثالثى را به خطر نيندازد؛ اما حكومت وظيفه دارد در اين خصوص اطمينان حاصل كند كه شهروندان بى‏اطلاع، موجب بروز خطراتى نمى‏شوند كه قادر به ارزيابى آنها نيستند».15 وى در زمينه سياست اقتصادى، در مقابل نظر طرفداران اصالت فايده - كه از حداكثر شادى براى حداكثر افراد دفاع مى‏كردند- معتقد بود كه بايد به جاى كوشش در جهت ايجاد آرمان شهر، نارسايى‏هاى موجود اجتماعى را رفع كنيم. «در بين همه آرمان‏هاى سياسى، آرمان شاد و سعادتمند ساختن مردم، احتمالاً خطرناك‏ترين آرمان‏هاست. چنين آرمانى به يوتوپياگرايى و گرايش رمانتيكى منجر مى‏شود. ما اطمينان داريم كه همگان در جامعه كامل، زيبا و خيالى ما، خوشبخت خواهند بود و بى‏شك، اگر ما يكديگر را دوست بداريم، بهشت بر روى زمين برقرار خواهد شد؛ اما كوشش براى برقرارى بهشت بر روى زمين، در عوض، دوزخ به پا مى‏كند؛ به عدم مدارا مى‏انجامد؛ به جنگ‏هاى مذهبى سر مى‏زند و به تأمين رستگارى از طريق برقرارى دستگاه تفتيش عقايد منجر مى‏شود».16
نقد و بررسى شادى ليبراليستى‏
با بررسى ديدگاه‏هاى انديشمندان ليبرال و ساير متفكرانى كه انديشه‏هاى آنان بر اصول و شالوده‏هاى ليبراليسم تأثيرگذار بوده، مشخص مى‏شود كه در مجموع، ايدئولوژى ليبراليسم براى دست‏يابى به اهداف و مطامع اقتصادى خويش، با كنار زدن روح مذهبى، احكام دينى، اخلاق و مفاهيمى چون حق، ارزش، اصول و بايد و نبايد، انسان را يك حيوان اقتصادى تعريف مى‏كند و فلسفه زندگى را خوش باشى مى‏داند. چنين تفكرى، كمال را فداى توسعه و انسانيت را فداى ماده كرده، خوشگذرانى و اباحى‏گرى، ماهيت همه مناسبات اجتماعى مى‏شود.17 اصل بيشترين خوشى كه امروز جوهر اخلاق غربى است، تمتّع از جهان را هدف نهايى انسان مى‏داند و تنها تفكيك جدى ميان حق و باطل يا شايست و ناشايست را مبتنى بر احساس خوشى مى‏داند؛ زيرا شادى، فصل‏الخطاب نظرى براى رد و قبول ليبراليسم و راهنماى عمل آنان مى‏باشد.
اين كه نظريه فوق تا چه ميزان توانايى تأمين شادى و سعادت واقعى بشر را دارد، موضوعى است كه افزون بر ايرادهاى اساسى و مشكلات فنى كه در بعد نظرى برآن وارد شده، به شدت با واقعيات عينى و تاريخى جوامع ليبرال دموكرات ناسازگار است و در عرصه عملى نيز با چالش‏هاى متعددى روبه‏روست كه برخى عبارتند از:
1. نظريه سودمندگرايى بنتام‏18 كه نقش بسيار مهمى در چيستى و چگونگى تأمين شادى در جوامع ليبرال داشته، با تناقضات اساسى مواجه است. از ديدگاه وى، هدف غايى دولت، نه تأمين حداكثر آزادى، بلكه تأمين حداكثر شادى و سعادت همگانى است. آزادى، بايد تسليم شادى و سعادت شود. از اين رو، بنتام، هوادار دموكراسى و برابرى نسبى در مالكيت، به منظور تأمين سعادت عمومى است. به همين دليل، برخى از متفكران، اصل شادى اكثريت را مغاير فردگرايى ليبرال و موافق دموكراسى غيرليبرالى يا جمع‏گرايى تلقى كرده‏اند. به عبارت ديگر، در انديشه بنتام، برخى تعارضات ليبراليسم با دموكراسى آشكار شده است.
2. عقلانيت فنى و علمى دوران مدرنيته، جامعه‏اى يكه‏تاز ايجاد كرد و نه تنها حداكثر شادى، سعادت و خوشبختى را براى جامعه انسانى فراهم نكرد، بلكه در مقابل، انسانيت انسان را به اسارت درآورد؛ زيرا انسان را از تفكر معنوى دور ساخت.19 با سيطره فنّاورى و صنعت بر انسان، آدمى اختيار زندگى و حتى مرگ خويش را از دست داده است و امنيت شخصى و مالى‏اش به تصميم هيئت حاكمه بستگى دارد.
از ديدگاه هربرت ماركوزه،20 «رفاه و بهبود مادى كه توسط نظام‏هاى سرمايه‏دارى گسترده مى‏شود، رفاه كاذبى است كه تنها در خدمت برآورده شدن نيازها و خواست‏هاى كاذب افراد است. نيازهاى كاذب، همان نيازهايى است كه طبقات حاكم به عنوان خواست ملى واقعى توده، از طريق ايدئولوژى كاذب بر آنها تحميل مى‏كنند. به علاوه در چنين جوامعى، افراد، ديگر توان تشخيص مصالح راستين خود را از دست داده، كاملاً مسخ شده‏اند».21 به عقيده وى، «جامعه مصرفى و رفاهى معاصر، با برآوردن نيازها و خواست‏هاى كاذب و تحميل شده بر افراد، مانع نقد و انتقاد مى‏گردد و محيطى توتاليتر از لحاظ فكرى و ارزشى ايجاد مى‏كند. افكار عمومى و رسانه‏هاى گروهى، ابزارهاى ايجاد چنين محيطى هستند. سعادت، رفاه و شادى موجود، به هر حال كاذب است و آزادى واقعى را به همراه نياورده است. در چنين جامعه‏اى، شيوه آزادانه ارضاى ميل جنسى، بيشترين فاصله را با برآوردن نيازهاى زيباشناختى پيدا كرده است؛ زيرا اين شيوه، تنها ابزارى براى تداوم سلطه و حكومت خواسته‏هاى كاذب است».22
3. ليبراليسم با وجود اين كه مخالف دولت ايدئولوژيك است و به طور كلى مدعى پايان يافتن عصر ايدئولوژى است، خود به دليل اين كه انديشمندانش از آن حيث كه در جست‏وجوى يك قطعيت و يقين اقتدارآميزند، يك ايدئولوژى تحميل‏گر محسوب مى‏شود. به عقيده منتقدان، ليبراليسم معمولاً اين نكته را نمى‏پذيرد كه حكومت‏هاى ديگر نيز ممكن است هر يك به شيوه خاص خود موجب تأمين خرسندى، شادى و رفاه آدميان شوند. از ديدگاه مطلق‏نگر ليبراليسم، جامعه و نظام ليبرال، فقط يكى از گزينش‏هاى ممكن نيست؛ بلكه تنها گزينش درست براى ايجاد سعادت و خرسندى محسوب مى‏شود. به عقيده برخى از انديشمندان سياسى، تفاوت زيادى ميان اقتدارگرايى ايدئولوژى ليبراليسم با ايدئولوژى‏هاى سازمان يافته سركوب‏گر و سلطه‏محور (توتاليتر) در قرن بيستم، نمى‏توان ديد.23
4. انديشمندان مكتب فرانكفورت با انتقاد از فرهنگ و عقلانيت ليبرال، معتقدند كه جامعه مدرن، متشكل از افرادى است كه در پى علايق و منافع خاص خود بوده، ضرورتاً با وابستگى متقابل، تقسيم كار، نظام مبادله، كارمزدورى، تمركز ديوانى و دولتى و روى هم رفته با عقل ابزارى هدايت مى‏شوند. از اين رو، چنين نظامى، ذاتاً بحران‏زاست و در نتيجه، با مثله كردن وجود انسان و سركوب خواسته‏هاى راستين او، به اوج پرخاشگرى و سركوب مى‏انجامد.24
5. انديشمندان پست مدرن نيز با انتقاد از عقل‏گرايى مدرن و انسان شناسى ليبرال، معتقدند كه درستى و نادرستى احكام عمل و اخلاق، تنها بر اساس معيارهاى مورد قبول فرهنگ حاكم بر جامعه تعيين مى‏شوند. از اين ديدگاه، عقل، همواره ريشه در شرايط اجتماعى، فرهنگى و تاريخى خاصى دارد و با قدرت و علايق انسانى آميخته است و آن گونه كه ليبراليسم مى‏پندارد، قابل اتكا نيست.
پرسش اين انديشمندان اين است كه اگر ليبراليسم، وعده آزادى، صلح، امنيت، عقلانيت، سعادت و خوشبختى انسان‏ها را مى‏دهد، پس چرا انسان اين گونه تهديد مى‏شود و همواره در بحران و رنج است؟
6. تأكيد بر فردگرايى ليبرال، نه تنها شادكامى و سعادت فرد و جامعه را در بر نخواهد داشت، بلكه در عرصه اجتماعى، به ناديده انگارى جمع و به بريدن از پيوندهاى اجتماعى و سرانجام به خودخواهى منتهى مى‏شود؛ در عرصه اقتصادى، سيستم ناعادلانه سرمايه‏سالارى را در پى مى‏آورد؛ در عرصه معرفتى، به معيار قرار دادن شناخت فردى به عنوان معيار حقيقت منجر مى‏شود و در عرصه اخلاقى نيز به هرج و مرج و نيت افراطى در فضيلت‏هاى انسانى و به نظام‏هاى بى‏شمار خودبنياد مى‏انجامد و در مجموع، همه اينها در تباين با هر انديشه و دينى است كه معتقد به بنياد حقيقى و متعالى بيرون از خود و ذهنيت خود و معتقد به بعضى از ارزش‏هاى جاودانه و مروج مفاهيمى چون عدالت، ايثار، ديگرخواهى و حق محورى باشد.
از اين رو، بسيارى از انديشمندان، همچون مك اينتاير، فردگرايى ليبرالى را مسئول تخريب فضيلت مدنى و محوكننده اصل شهروندى و پيوندهاى اجتماعى و مروج آزادى خودخواهانه و در نتيجه، باعث نوعى انقياد و اسارت در خويشتن مى‏دانند. مك اينتاير، افراد آزاد به اين معنا را «برده‏هاى شادكام» مى‏نامد. به عقيده وى، راه برون رفت از اين مهلكه، احياى اخلاق، تجديد شكوه و اقتدار اخلاقى اجتماع است؛ اخلاقى كه بنياد آن مستقل از فرد و مجزاى از منافع و سلايق فردى گذارده شود.25
7. آموزه يا مكتب ليبراليسم را مى‏توان ايدئولوژى سياسى و فلسفه اخلاقى مدرنيسم و بلكه جوهر آن دانست. مدرنيته كه بيش از سه قرن بر عرصه‏هاى مختلف و پيچيده حيات اجتماعى، فردى و فكرى بسيارى از جوامع سيطره داشته است، هم اكنون با چالش‏ها و بحران‏هاى عظيمى مواجه است. پيامدهايى چون نسبيت‏انگارى و بحران‏هاى معرفتى، پوچ‏انگارى، بحران‏هاى روانى و خلأهاى عاطفى، فروپاشى نهاد خانواده، گسست‏هاى اجتماعى، بحران‏هاى اقتصادى، تعميق نابرابرى و تقسيم انسان‏ها و كشورها به دو دسته فرادست و فرودست، بحران‏هاى جدى و نگران كننده زيست محيطى، ناسازگارى‏ها و بحران‏هاى سياسى، تجاوز و استعمار، پروراندن نظام‏هاى توتاليتر، جنگ‏هاى جهانى، فجايع و كشتارهاى عمومى، تهديد و رويارويى هسته‏اى، حالت‏هاى حسرت و اندوه (نوستالژى)، از خود بيگانگى، پوچ انگارى و... .
چنين پيامدهايى، به هيچ وجه نتوانسته است سعادت، شادكامى و خوشبختى انسان را تأمين كند. آنتونى گيدنز مى‏گويد: «اين قضايا، محققان را وا داشته است كه در مورد اين فرض كه ظهور مدرنيته به شكل‏گيرى اجتماعى شادمانه‏تر و ايمن‏تر خواهد انجاميد، تجديد كنند».
8. انتقاد عميق گرايش‏هاى دينى و معنوى جهان نسبت به فرهنگ اومانيستى و ليبراليستى حاكم بر جهان، اين است كه اين فرهنگ، فرصت انديشيدن به جنبه ابدى انسان را از وى گرفته است؛ از اين رو، او را از بهره‏مندى از لذت‏هاى بيرونى نيز ناتوان كرده است. اگر چه بسيارى از اديان، به ويژه اسلام، به رفاه، سعادت، شادكامى صحيح و ضابطه‏مند دنيوى اهتمام زيادى داده‏اند، اما بى‏ترديد، يكى از ارزشمندترين پيام‏هاى اديان و مكاتب عرفانى جهان براى انسان، اين است كه بدون كشف دنياى درون و بدون سر و سامان يافتن آن و بدون سلطه بر آن، كشف، آبادسازى و چيرگى بر جهان بيرون نيز براى سعادت، امنيت و شادى آدمى مفيد نيست. مسلماً هر دين اصيل، خوش‏گذرانى، بى‏مسئوليتى و بى‏تكليفى انسان را در برابر خداوند، ديگر انسان‏ها و طبيعت، انكار مى‏كند. به عقيده بسيارى از منتقدان مذهبى، استعمار و غارت ثروت كشورهاى جهان به روش‏هاى مختلف، بهره‏كشى از طبقات محروم جامعه، تخريب و انهدام نگران‏كننده محيط زيست، براى سود بيشتر و لذت و خوشى سرمايه‏داران و هزاران بحران و مشكل ديگرى كه در جوامع كنونى وجود دارد، همگى با مفهوم حق منهاى تكليف در ارتباط مى‏باشند.
9. بشر امروزى در غرب به اين نتيجه رسيده است كه زندگى بدون معنويت، رنج و عذاب روانى را در پى دارد و به روح انسان، سردى و سستى مى‏بخشد و لذت و شادى پايدار را از انسان سلب مى‏كند. آمار بالاى جرم و جنايت، مفاسد اخلاقى و جنسى، از هم پاشيدگى نظام خانوادگى و تعداد فراوان نوجوانان و جوانان خيابانى رانده شده از كانون خانواده و روى آوردن جوامع ليبرال براى تأمين خوشى‏ها و شادى‏هاى كاذب به مواد مخدر، مشروبات الكلى، قرص‏هاى اكستاسى، خشونت و...، همگى بيانگر چنين واقعيتى و حاكى از رنج بى‏امانى است كه غرب به آن دچار شده است؛ تا آن جا كه «نوجوانان در سرازيرى سقوط قرار گرفته‏اند و برخى از آنان خود را با قتل هم‏نوعانشان ارضا مى‏كنند. آنان در گوشه و كنار شهرها مى‏گردند و به آسانى و با بهانه‏هاى احمقانه و گاهى بدون هيچ بهانه، دست خود را به خون مردم مى‏آلايند و اين كارشان را نوعى ورزش و تفريح تلقى مى‏كنند».26
در پايان، مطلب را با ذكر سخنى از مقام معظم رهبرى در اين زمينه به اتمام مى‏رسانيم:
«توجه و عشق به خدا، به زندگى معنا مى‏بخشد و خلأهاى روحى و زندگى بشر را پر مى‏كند و موفقيت در همه ميدان‏هاى زندگى بشر را به همراه مى‏آورد و علت اين كه در كشورهايى نظير آمريكا هيچ چيز حتى پول، قدرت نظامى و علم، نتوانست خوشبختى و آسودگى روحى - روانى به دنبال بياورد، همين بيگانگى با خدا و معنويت است».27

پى‏نوشت:

1. فوكوياما، فرانسيس، فرجام تاريخ و آخرين انسان، ترجمه عليرضا طيب، مجله سياسى خارجى، ش 363، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، تهران 1372، ص 36.
2. ر.ك: ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، آنتونى آربلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، تهران 1370، ص 14-17.
3. درآمدى بر مكاتب و انديشه‏هاى معاصر، ص 452.
4. ر.ك: عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه‏ها، مؤسسه فرهنگ و انديشه، قم 1381، ص 458.
5. ماكس وبر، جامعه و اقتصاد، ترجمه عباس منوچهرى و...، انتشارات مولى، تهران 1374، ص 29-30.
6. حسن رحيم پور، بررسى مبانى نظرى ليبراليسم، نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها، 1375، ص 13.
7. همان، ص 31.
8. آنتونى اربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، تهران 1377، ص 50.
9. حسن بشريه، تاريخ انديشه‏هاى سياسى در قرن بيستم، نشر نى، تهران 1379، ج 2، ص 29.
10. عبدالرحمن عالم، تاريخ فلسفه سياسى غرب، وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 383.
Macpherson, Democratic theory: Essays in Retrieval. London, Oxford u.p. 5791, p.72
11. C.B
12. ليبراليسم غرب، ظهور و سقوط، ص 46.
13. همان، ص 288.
14. تاريخ انديشه‏هاى سياسى در قرن بيستم، ص 19-20.
15. كارل پوپر، درس اين قرن، ترجمه دكتر على پايا، ص 130.
reflection on the social Philosophy of karl poper", British journal of Sociology,
.)March 5791(. no. 062 PP 13-6123. Michael Freedom , "Sociology and Utopia: Same
17. بررسى مبانى نظرى ليبراليسم، ص 11.
18. ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، قم 1384، ص 165 و 167.
19. مارتين هايدگر، پرسشى در باب تكنولوژى، ترجمه محمد رضا اسدى، مؤسسه فرهنگى انديشه، تهران 1375، ص 4.
20. هربرت ماركوز، انسان تك ساحتى، ترجمه محسن مؤيدى، اميركبير، تهران 1350، ص 67.
21. تاريخ انديشه‏هاى سياسى، در قرن بيستم، ص 201.
22. همان.
23. فرهنگ واژه‏ها، ص 474.
24. ر.ك: حسين بشريه، تاريخ انديشه‏هاى سياسى در قرن بيستم، انديشه‏هاى سياسى ماركسيستى، تهران؛ نشر نى، 1376، ص 211.
25. ر.ك: فرهنگ واژه‏ها، ص 561.
26. رابرت جى. رينگر، فروپاشى تمدن غرب، ترجمه احمد تقى پور، تهران؛ رسام، تهران 1365، ص 20 و 23.
27. بيانات مقام معظم رهبرى، 18.5.1375.